روزی یکی از پیامبران خداوند در حال مناجات با خالق خود بود که از پروردگار مهربان خواست گناه ترین بنده اش که در شهر محل سکونت اوست نشان دهد.از جانب خدا ندا رسید که فردا اول وقت کنار دروازه خروجی شهر برو و اولین فردی که از شهر خارج می شود گناه ترین بنده من در آن شهر می باشد.او نیز فردا وقتی منتظر بود دید مردی همراه فرزند خردسالش در حال خروج از شهر برای کار کشاورزی می باشند.باز این اولیای خدا کنجکاو شد تا صالح ترین بنده خداوند که در آن شهر ساکن است بشناسد. مجددا باز بعد از مناجات و در خواست او از جانب پروردگار ندا رسید که آخر روز در کنار دروازه ورودی شهر منتظر باش آخرین فردی که قبل از بستن دروازه وارد شهر می شود صالح ترین بنده من در آن شهر می باشد.او وقتی عصر منتظر بود دید همان فردی که صبح زود گناه ترین بنده خدا در شهر بود وارد شهر شد.تعجب کرد چطور فردی که صبح گناه ترین بنده خدا بود وقت عصر صالح ترین افراد شهر باشد.طاقت نیاورد دست به دعا و آشکار شدن این راز از جانب پروردگار شد.ندا رسید که راز کار اتفاقی است که بین او و فرزندش افتاده است.وقتی از اتفاق بین آنان جویا شد پدر فرزند خردسال چنین توضیع داد . در طول مسیر فرزندم سوالاتی از من پرسید و من جواب دادم.......... تا فرزندم پرسید پدر از آن درخت بزرگتر چیزی هست. که من جواب دادم بله فرزندم آن کوه که مقابل ماست . مجددا او پرسید از آن کوه بزرگتر چی هست . تا اینکه من چیزی پیدا نکردم گفتم بله از آن کوه بزرگتر گناهان من است . تا اینکه باز پرسید از گناهان تو بزرگتر چی است . من تنها بزرگتر از گناهان خودم فقط بخشش خدا را دیدم و به فرزندم معرفی کردم.بخشش پروردگار بزرگتر از هر بزرگی است
داستانت قشنگ بود . برات ارزو میکنم همان طور خدا گناهانت را می بخشد نگاهان این بنده حقیر را هم ببخشد .
غربال امام حسین ع در روز عاشورا
مورچه ها از یک بچه کلاس پنجمی با هوش ترند
12334 بازدید
4 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
6 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian